در نخستین سمینار بینالمللی گرامیداشت احمد شاه مسعود, محمد حسین جعفریان، شاعر و مستندساز ایرانی که رابطه ای نزدیکی با شهید مسعود داشت و حماسه ناتمام را از زندگی آن شهید ساخته بود؛ شعری را که برای احمد شاه مسعود سروده در محفلی میخواند که همه را تحت تاثیر قرار میدهد و آنگونه که جعفریان در کتاب یادآوری کرده است: "آنچه میخواندم، از جانم بر میخاست. حکایت شعر و شاعری نبود. احمد شاه مسعود با آن لباس سپید و روزهای "خواجه بهاالدین"و... تمام آن خاطرات شیرین پیش چشمان اشک آلودم جان گرفته بود."
آخرین چریک زمین
آبروی خاک!
تو آخرین چریک زمین بودی
پیام خلاصه ما به خداوند
اشاره زمین به کهکشانهای دوردست.
حالا هرشب از اعماق آسمان
ستاره ای نورانی
نگران روستایی کوچک در دره ای دورافتاده است
حالا هر شب در دهان پرستاره افغانستان
تویی که سرزمینت را به نام کوچک می خوانی
...
آمر صاحب!
این دره ها قد بلند تورا از یاد نخواهند برد
و این آسمان
وقتی هر شب در آسمانشان می تابی
و نگران این خاکی بر بلندای آسمان.
آمر صاحب!
چه بودی تو؟
جنگاوری محکوم؟
قهرمانی معصوم؟
درختی وحشی که تنها در آغوش سنگ های «پنجشیر» می رویید؟
ماهی تنها در آسمان بی ستاره کشورت؟
یا دست خداحافظی خداوند برای دنیایی که تو را نشناخت؟
دستی که هنوز از لابلای ابرها تکان می خورد،
چه بودی تو؟
...
هنوز پژواک هر فریادی در کوهستان های «هندوکش»
صخره ها پاسخ خواهند داد:
احمد شاه مسعود!
...
ای «هرات»!ای «قندهار»!
ای قریه های یتیم شده شمالی!
و ای پنجشیر شهید داده!
شعرم مرهمی باد بر روی زخم های بی پایانتان
دستمالی برای ستردن باران اشکهایتان
در غم فراق علفزاری انبوده که از شما دریغ شد
در اندوه پیاله ای آب که به لبهایتان نرسید
پیاله ای آب که آتش کینه ها، تزویرها و حسادتها تبخیرش کرد
همچنان سیاه پوش است،
در اندوه نامی که همه پرندگان این سرزمین
تا قیامت تکرار می کنند،
غمگین عبور مردی غریب،
که برای التیام تمام ناکامی های این خاک ظهور کرد.
خود را آتش زد تا افغانستان در زمستان تاریخ، یخ نزند.
خود را آتش زد تا در شب های تاریک کابل
خانه های «عاشقان و عارفان» روشن بماند.
سوخت تا گرگهای گرسنه در پتوی شب
به دریدن کودکانتان سر نرسند.
خاکستر شد
تا نقشه افغانستان در اطلس های جهان خاکستر نشود.
آه مسعود!
بدون تو حتی تلفظ نام افغانستان در حنجره جهان سخت است،
بدون تو افغانستان بغضی می شود در گلویم
و پنجشیر قطره اشکی کلان در چشمم.
آمر صاحب!
...
من برگشته ام
اما پس از سالها سفر به سرزمین جنگ زده ات
اکنون افغانستان را بدون شما نمی توانم بشناسم.
مسعود! مسعود پاک!
پلنگ تنها! در ازدحام و همهمه کفتاران جهان
این کشور صدای تو را کم دارد
و این تلویزیون تصویر پرحرارتت را
با آن کلاه افسانه ای.
...
آمر صاحب!
چقدر جایتان خالی است!
Save
Save
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/8523
تگ ها: